
ادامه مطلب ...درصد زیادی از سرطانها بر اثر عوامل بسیار سادهای به وجود میآیند که ما هر روز به راحتی و بدون توجه از کنار آنها میگذریم. اگر بیمارانی که امروز بر تختهای بیمارستان خوابیدهاند، این موارد را میدانستند شاید هیچگاه به سرطان دچار نمیشدند.
هفت آبان (مصادف با 29 اکتبر) روز کـوروش کبیـر
پادشاه بزرگ و افتخار ایران زمین
قهرمان حقوق بشر و آزادیهای انسانی
گــرامی بــاد
تحلیل من از شرایط فعلی چیزی است شبیه به کم خوابی بعد از آبگوشت..
شبیه به املتی که در اوچ گرسنگی ، می سوزد و خورده نمی شود
شبیه خنده ای که از شنیدن یک جوک فوق جدید ، روی لب خشکیده می شود...
شبیه همین آدم هایی که در اوج خوشی عشق ، یاد بدبختی های قبلی می افتند.
شبیه مردی که له شده ، شبیه زنی که همه چیزش را از دست داده..
و درست همون وقته که اوضاع میشه خر تو خر.
نه یک لفظ کمتر ، نه یک لفظ بیشتر.
شرایط فعلی یعنی خر تو خریه زندگی !
منبع: روزی نامه
من: بله پدر جان. زندگیا سخت شده. نون گرون شده ، تخم مرغ. شمام احتمالا درگیر این گرونی ها هستید. انشالله که خدا صبر بده و مشکلات رو خیلی زود مرتفع کنه و باعثین و بانیان رو ...
راننده هشتاد و خرده ای ساله یک تاکسی درب و داغون: پسرم؛ به نظرم کشور ما یک نوع مدیریت آنارشیستی رو سال هاست داره تجربه می کنه. توجه به زیرساخت های عوام گرایانه هم سرچشمه همین طرز فکره. نباید با نگاه پوپولیستی به داستان نگاه کنیم.
.
.
.
.
من :|
خواص بابصیرت :|
خواص بی بصیرت :|
نگاه عوام گرایانه به جامعه :|
منبع: روزی نامه
معروفست: وقتی نادرشاه بر پسرش رضا قلی میرزا خشم گرفت و به وی گفت: “می دهم فردا صبح چشمانت را از کاسه بیرون بکشند” تا خود صبح نخوابید. قدم می زد و دست هایش را بهم می مالید و آه می کشید. اما چاره ای نبود. حرفی زده بود و “باید” پیِ انجام آن را می گرفت. چرا که اگر از کورکردن پسرش منصرف می شد، سخنش سستی می گرفت. همان فردا هیمنه اش فرو می ریخت و سرداران مرموزش زمزمه درمی پیچاندند: فرمان نادر باد هواست. نادر وقتی اراده ی کاری داشت، انجامش می داد. اکنون که گفته بود: می دهم فردا صبح چشمانت را از کاسه بیرون بکشند، باید آن چشمان پرعاطفه را بیرون می کشید.
حالا ماجرا چه بود؟ رضاقلیِ جوان و نایب السلطنه، پیش روی سرداران به پدر گستاخی کرده بود و پدر تاب فروخوردن آن گستاخی نداشت.
صبح فردا فرمان نادر به اجرا درآمد. خواجگان آمدند و در حضور سرداران، چشمان رضا قلی را از کاسه درآوردند. وقتی کار انجام گرفت و رضاقلی را کشان کشان بیرون بردند، نادر همانجا نعره ای کشید و تف به صورت سرداران خود انداخت و بر سرشان غرید: بی شرف ها، من دیشب تا خود صبح نخوابیدم تا مگر یکی از شماها بیاید و وساطت کند که من چشم این پسر را بیرون نکشم. چرا نیامدید؟ چرا نیامدید؟ چرا نیامدید؟ شماها که می دانستید نادر است و یک رضا قلی. بی حیاها گرفتید و خوابیدید و فکر فردای ایران را نکردید؟
البته سرداران بخاطر خصومتی که با نادر و رضا قلی داشتند پیشقدم نشدند. سوز نادر نیز فایده نداشت. بعد از این حادثه عمر زیادی نکرد. نوشته اند: تا همان شبی که توسط یکی ازسرداران خود در چادرش سلاخی شد، ضجه می زد و از خواب می جهید و نام رضا قلی را صدا می زد..
پ ن: حالا شما کمی فکر کن این به ما چه؟!
ادامه مطلب ...
صبحهای زود و هوای دزد پاییزی، رد خشکی و پوسته شدن، سرخی و ترک و حتی زخمهای دست و صورت و ... این تصویر در حین ورود به مناطق زلزلهزده آذربایجان با دیدن بچههای کوچک، خیلی زودتر از چیزهای دیگر به چشم میخورد. مهدهای کودک سیاری که چند هفته اول در مناطق زلزلهزده مستقر شده بودند، حالا رفتهاند و بچهها را با چند وسیله بازی نصفه و نیمه در م...
یان خاکها، تل آجرها، میلگردها، کیسههای سیمان و فاضلابهایی که از دستشوییهای سیار کنار چادرها جاری شده، تنها گذاشته است.
مترسک آنقدر دست هایت را باز نگه ندار
کسی تو را در آغوش نمی گیرد...
ایستادگی همیشه تنهایی دارد...
------------
این مطلبو پارسال منتشر کرده بودم ولی چون خیلی دوسش دارم با گذاشتمش اینجا!