خداحافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین
بیاد اون همه تردید
بیاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده س
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاهام
بدونی بی تو و با تو همینه اسم این دنیاخداحافظ ... خداحافظ
مترسک آنقدر دست هایت را باز نگه ندار
کسی تو را در آغوش نمی گیرد...
ایستادگی همیشه تنهایی دارد...
میزنم تهمت و بهتان و چو گویند مزن / بکشم جیغ و زنم داد که آزادی نیست!
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند..زندگی کوتاه است..
پس به زندگی ات، عشق بورز..
خوشحال باش و لبخند بزن..
فقط برای خودت زندگی کن
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
و قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است...
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من میتونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد. مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمیکشی؟ جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبیشود و واکنشی نشان دهد، همان طورمودبانه و متین ادامه داد. خیلی عذر میخوام، فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شمااجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، ازخیرش گذشتم. مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد..
ما بدهکاریم
به یکدیگر
و به تمام "دوستت دارم" های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی هستیم...
حریم عاشقان بشکست و دل بشکست و جام باده هم بشکست، خدایا در سرای ما چه بشکن بشکنه بشکن، من نمیشکنم بشکن.....!