سلام دوستان عزیز
خیلی دلم گرفته!
امروز وقتی داشتم از سلف دانشکده برمی گشتم، صحنه ای دیدم که منو کاملاْ تحت تاثیر قرار داد... چقدر دردآور...
کودکی ۶ یا ۷ ساله، لباس هایش با لباس پدرش یک رنج بود!
چرک آلود و کثیف، لباس های یک دوره گرد...
و یک موتور...
فعلاْ نمی تونم بنویسم. بعداْ در موردش بیشتر با هم صحبت می کنیم...
دخترک دوره گرد، لباس های یک دوره گرد، دوره گرد، دست نوشته های صببح، دست نوشته های یک به اصطلاح دانشجو
کلمات کلیدی سایت:
در زندگی زخمهایی هست که آدم نمیتواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب زخم میزند. اساسا شاید درستتر باشد که بگوییم در زندگی چسبزخمهایی هست که آدم روی زخمهای ناجورش میزند!
«چسب زخم - ابراهیم رها»
پی نوشت اول: اول از همه برای خودم و بعد برای همه ی دوستان (؟) متاسفم!
پی نوشت دوم : دلیل اش بماند برای خودمان!
منتظر من باشید همین روزها می آیم و با شما درد دل میکنم تا کمی از بی مروتی های روزگار بی در و پیکر برایتان بگویم؛ بگویم که چقدر این روزگار خشن است و ...
منتظر من باشید
منتظر من باشید همین روزها می آیم و با شما درد دل میکنم تا کمی از بی مروتی های روزگار بی در و پیکر برایتان بگویم. بگویم که چقدر این روزگار خشن است و ...
منتظر من باشید
صبح