تارنگار غلامعلی غلامیان

من آن کسم که می خواهد همه چیز را دگرگون کند

تارنگار غلامعلی غلامیان

من آن کسم که می خواهد همه چیز را دگرگون کند

خدای من..

مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است، نمازش ترک نمی شود، زیارت عاشورا می خواند، روزه میگرد، مسجد میرود، خیلی پسر با خداییست !

لحظه ای دلم گرفت، در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم، نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد؛ دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم؛ زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند؛ نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم؛ مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود؛ خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد؛ برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...

مادرم...
خدای من و خدای پسر همسایه یکیست؛ فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم.
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ..

منبع: یادم نیست در یکی از برگه های فیسبوک خواندم!

حسنین هیکل و فردوسی بزرگ

سال ها پیش از حسنین هیکل نویسنده و خبرنگار مصری پرسیدند:

شما که دارای فرهنگ و تمدنی بزرگ و اهرام ثلاثه و ... هستید چرا پس از یورش اعراب و اسلام به مصر زبان و فرهنگتان کاملا از بین رفت و تبدیل به یک کشور عربی شدید؟

آقای هیکل در پاسخ گفت: چون که ما "فردوسی" نداشتیم!


++ محمد حسنین هیکل متولد ۲۳ سپتامبر ۱۹۲۳ میلادی، روزنامه نگار نامدار مصری است که به مدت ۱۷ سال سر ویرایشگر روزنامه الاهرام مصر بود.

دیر می‌شود..


دیر می‌شود

کاری باید کرد

برف

راه را پوشانده است

باد مثل همیشه نیست

تا هوا روشن است

باید از این ظلمت بیهوده بگذریم

دارد دیر می‌شود

من خواب دیده‌ام

تعلل

سرآغاز تاریکی مطلق است


++ ما نباید بمیریم؛ رویاها بی‌مادر می‌شوند..

سید علی صالحی- انتشارات نگاه

روز جهانی‌ کـوروش کبیـر!

هفت آبان (مصادف با 29 اکتبر) روز کـوروش کبیـر 
پادشاه بزرگ و افتخار ایران زمین
قهرمان حقوق بشر و آزادیهای انسانی 
گــرامی‌ بــاد

ادامه مطلب ...

نادرشاه و پسرش رضا قلی و اکنون ما!

معروفست: وقتی نادرشاه بر پسرش رضا قلی میرزا خشم گرفت و به وی گفت: “می دهم فردا صبح چشمانت را از کاسه بیرون بکشند” تا خود صبح نخوابید. قدم می زد و دست هایش را بهم می مالید و آه می کشید. اما چاره ای نبود. حرفی زده بود و “باید” پیِ انجام آن را می گرفت. چرا که اگر از کورکردن پسرش منصرف می شد، سخنش سستی می گرفت. همان فردا هیمنه اش فرو می ریخت و سرداران مرموزش زمزمه درمی پیچاندند: فرمان نادر باد هواست. نادر وقتی اراده ی کاری داشت، انجامش می داد. اکنون که گفته بود: می دهم فردا صبح چشمانت را از کاسه بیرون بکشند، باید آن چشمان پرعاطفه را بیرون می کشید.

حالا ماجرا چه بود؟ رضاقلیِ جوان و نایب السلطنه، پیش روی سرداران به پدر گستاخی کرده بود و پدر تاب فروخوردن آن گستاخی نداشت.

صبح فردا فرمان نادر به اجرا درآمد. خواجگان آمدند و در حضور سرداران، چشمان رضا قلی را از کاسه درآوردند. وقتی کار انجام گرفت و رضاقلی را کشان کشان بیرون بردند، نادر همانجا نعره ای کشید و تف به صورت سرداران خود انداخت و بر سرشان غرید: بی شرف ها، من دیشب تا خود صبح نخوابیدم تا مگر یکی از شماها بیاید و وساطت کند که من چشم این پسر را بیرون نکشم. چرا نیامدید؟ چرا نیامدید؟ چرا نیامدید؟ شماها که می دانستید نادر است و یک رضا قلی. بی حیاها گرفتید و خوابیدید و فکر فردای ایران را نکردید؟

البته سرداران بخاطر خصومتی که با نادر و رضا قلی داشتند پیشقدم نشدند. سوز نادر نیز فایده نداشت. بعد از این حادثه عمر زیادی نکرد. نوشته اند: تا همان شبی که توسط یکی ازسرداران خود در چادرش سلاخی شد، ضجه می زد و از خواب می جهید و نام رضا قلی را صدا می زد..


پ ن: حالا شما کمی فکر کن این به ما چه؟!

از زلزله تابستان تا لرزیدن زمستان

صبح‌های زود و هوای دزد پاییزی، رد خشکی و پوسته شدن، سرخی و ترک و حتی زخم‌های دست و صورت و ... این تصویر در حین ورود به مناطق زلزله‌زده آذربایجان با دیدن بچه‌های کوچک، خیلی زودتر از چیزهای دیگر به چشم می‌خورد. مهدهای کودک سیاری که چند هفته اول در مناطق زلزله‌زده مستقر شده بودند، حالا رفته‌اند و بچه‌ها را با چند وسیله بازی نصفه و نیمه در م...

یان خاک‌ها، تل آجرها، میلگردها، کیسه‌های سیمان و فاضلاب‌هایی که از دستشویی‌های سیار کنار چادرها جاری شده، تنها گذاشته است.

ادامه مطلب ...

ایستادگی...

مترسک آنقدر دست هایت را باز نگه ندار

کسی تو را در آغوش نمی گیرد...

ایستادگی همیشه تنهایی دارد...

------------

این مطلبو پارسال منتشر کرده بودم ولی چون خیلی دوسش دارم با گذاشتمش اینجا!