وقتی شهرت در آستانه سقوط قرار گرفت... من صبحانه میخوردم.
وقتی دانه دانه میمردید خبرش را پشت مک بوک قشنگم دنبال میکردم.
وقتی پرچم های سیاه روی تپه ها تکان میخورد... وقتی شهرت دیگر شهر تو نبود... حتی اشک هم نریختم. یک چای دیگر ریختم و پست جدید گذاشتم تا فقط یک کاری کرده باشم.
شرمنده ام... خواهرم... برادرم... به اندازه تک تک پرچمهای سیاه... شرمنده ام.
منبع: Omid Nemati